مفهوم قانون نزد نویسندگان متقدم عصر مشروطه، از مفاهیم بنیادین و در عین حالدغدغه آمیز بوده است. این مفهوم از بستری برمیخاست که سلطه نظام سلطنتی مطلقهاز یک سو، و قرائت محافظه کار و سنتی شرع گرا از سوی دیگر، امکان ایجاد و استقرارعملی قانون را در معنای حقیقی خود، با مصلحت اندیشیها و گاه تلفیقاتی ناراست همراهگردانیده بود. از میان حضور دو گفتار ریج در آن زمان ؛ یعنی عرف ناشی از رفتاردلبخواهانه شاه و کارگزاران او، و شرعی که حاملان آن، حوزه عمومی تفکر را برعهدهداشتند، این شرع بود که به عنوان تنها ضابطه موجود، داعیه انحصاری وجود قانون راداشت. در نتیجه به نظر میرسد مهمترین مشکل در ایجاد و بسط مفهوم جدید قانون درایران آن زمان، اثبات وجود و یا عدم وجود نسبت میان قانون و شرع بوده است . قانو نیکه در ذهن نویسندگان متقدم مشروطه با الزاماتی چون لزوم وضع بشری، انعکاس ارادهعموم و تغییرپذیری همراه گردیده بود.