از اوایل دهه 1980 تحقیقات در خصوص «مقرراتگذاری» بهعنوان یک روش حکومت و همچنین در خصوص دولت مقرراتگذار، بهطور قابل توجهی افزایش یافته است. در واقع، در بسیاری از کشورها، حکومت یا به تعبیر دقیقتر، حکمرانی از طریق مقرراتگذاری تبدیل به ویژگی اصلی تحولات در حوزه حقوق، اقتصاد، سیاست و مدیریت شده است. امروزه مقرراتگذاری علاوه بر یک روش حکومت، بهعنوان هنر حکومت، واقعیتی نهادی، و همچنین بهعنوان یک حوزهی مطالعاتی مستقل مورد توجه قرار میگیرد و حتی در حال تبدیل شدن به یک گفتمان عمومی در حوزههای پیش گفته است. مقاله حاضر به بخشی از مهمترین مباحث در خصوص مبانی نظری «مقرراتگذاری» میپردازد؛ اصطلاحی که شاید در جامعهی حقوقی ایران تا حدی ناشناخته است و موجب سردرگمی میشود. تلاش این مقاله آن است که با تعیین چارچوبی مفهومی و نظری، تصویری روشن از مفهوم مقرراتگذاری و نظریههای آن ارائه دهد و به برخی از مهمترین پرسشها در این حوزه پاسخ دهد. از این رو، پس از مقدمهای در خصوص پیشینهی ورود این اصطلاح به نظام حقوقی و نسبت دولت و بازار در نظریههای اقتصاد سیاسی رقیب، مفهوم مقرراتگذاری توضیح داده میشود و سپس نظریههای مقرراتگذاری مورد بررسی قرار خواهند گرفت. در این راستا، تلاش بر این بوده است که مهمترین نظریههای مقرراتگذاری به همراه نقدهای وارد به هر یک، مورد اشاره قرار گیرد.